اسفا كه امروز آثار شوم استعمار در جامعة مسلمين لانه كـرده و ضربات خرد كننده اي به ما زده است و اگر مسلمين بخواهنـد با استعمار زدگي مبارزه كننـد سالهاي طولاني لازم دارد .
آيا ايـن از شبهـات استـعمار نيست كـه در كشـورهاي اسلامي گاهي اصالت جغرافيا ، منطقه و نژاد و… بر اصالتهاي اسلامي تقدم پيدا كند ، چنان كه اگر فردي ذيصلاح بخواهد وارد ارگان كشـور و دولتي شود چون از آن جغرافيا و محيـط نيست ، در اثـر فرهنگ استعماري و عرفيات غـير اسلامي كه روپوش فكري اكثر افراد شده است با چماق مصلحت انديشي ملي مورد اعتراض و از صحنه كنار زده مي شود ، چرا و به چه دليل ؟ از ديد اسلام با حفظ شايستگي و لياقت ، تمام مسلمين از هر نژاد و منطقه و قومي كه باشند حق دخالت در شئونات هر كشـوري را دارند و سرزمينهاي اسلامي با مراعات شرايطي كه اسـلام دارد بـراي همة مسلمين مباح و اختصاص به قـوم و طايفـة خاص ندارد .
آيا رفتن مالك اشـتر از عراق به مصـر براي فرمانـداري مردم مصر مورد اعتراض است ؟ آيا حكومت سلمان در مدائن مورد سؤال مي باشد ؟
آيا در سيرة پيامبران و ائمه ( علهيم الصلاة والسلام ) يك مـورد وجود دارد كه ملاكهاي قومي و منطقه اي بر ملاكهاي اسلامي تقدم داشته باشد ؟
آيا در قرآن كريم آيه اي پيدا مي شود كه حتي با توجيه و تأويـل اين معـنا را درست كنيـم يا در اين مـورد سـخن از مصلحت ثانـوي بگـوييم ؟ ابدا ، زيـرا حرف ما دربارة يك نفـر مسلمان شناخـته شـده است نه دربارة يك نفـر آمريـكايي و انگلـيسي بيگانه از اسلام .
آيا يك نفر مسلمان شايسته از نظر اسلام از هر كجا كه باشد بـراي خدمت به اسـلام در يك كـشور اسلامي پسـت و مقامي داشته باشد ، اين چه خلاف مصلحت ثانوي است بلكه به اضافة مصلحت اولي ، براي ايجاد وحدت و همايش قدرت و احياء روش اصيل اسلام عين مصلحت ثانوي و تأكيد آن است.
خدا لعنت كند استعمار را ، كاري كرده كه حتي مفاهيم اسلامي را از مـغز بعضي ما آخوندها بيـرون برده كه در شيوه عمل ، اسلام جهاني ، مسلمان جهاني عزت و قدرت جهاني را تضعيف و با تصور به شرط شيء و به شرط لا ، خود را منحصر در گوشه و حدودي مي دانيم و اگر خلافي را در عمل ديگران مشاهـده كنيم با چمـاق مصلـحت خيالي مي گوييـم وقـتش نيست ، سكوت !